عصر جدید - آزادی
در خیالی به بلندای امید
حیله ای بود و فریب
رفتن و جستن آن نام سپید
که به چشم منو تو
یک کبوتر شد و بر بام پرید
شرح آزادی انسان " افسوس
..... در همه شهر و دیار......
از سر بستن پرهائی بود
که ز قلب منو تو می ر وئید
دل ما زندانی ست
بر دل عاشق ما بالی نیست!
دست ویران گر این"عصر جدید
بندها بر دل عشاق کشید
روح آزاده ی ما رفت بباد..
آدمی بی دل و بی عشق دریغ
همه آن رشته ی پیوند برید
قرن آزادی انسان افسوس
...عشق را از همه دلها دزدید!!!
ما به بیگانه شدن خو کردیم
روح ما در خود و در خویش خزید!!
...... و جدا بودن ما ....
تا به بیگانگی " مادر و فرزند " رسید!!
.....و کنون آزادیم !!!....
....آه آری آزاد !!
تا در این " قرن تمدن" همگی...
یکه باشیم و غریب!!!
و هر آن دل که پری باز نمود...
...یا که در عشق طپید.....
" قفسی" بیش ندید
بی خبر زآنکه رهائی به دلی ست
که غم خویش نداشت
غرقه در خویش نبود
از " من" خویش رهید....!!!
و به آن گلشن " پیوند" ز "عشق"
همچو خورشید دمید!!!
سبزی" عاطفه" را رنگی داد
به سحرگاه " محبت" تابید!!
تا به همراه دل عاشق ما....
به همان گرمی" دیروز" رسید!!!
به همان "شعله ی عشق !!!
و به آن پیوندی، که به آئین وجود
معنی " بودن " داد
و دگر باره به عشق ...
گرمی و لذت" هستی" بخشید!!
از: فرزانه شیدا / ف.شیدا