میخواهم سرود شکفتن را
در زیر پای تمامی رستنی ها سردهم
حرفهایم را چون گلبرگهای پژمرده
بر رودهای جاری روان ... رها سازم!
میخواهم .... در امتداد شب
تا رسیدن به دریچه سپید صبح
در جشن ستاره ها .... میهمان باشم
میخوا هم از بلندای آسمان
خانه عشق را جستجو کنم
میخواهم ... اسب سرکش افکارم را
در دشتهای سبز امید بتازانم
و بر ترک اسب خیال .... تا جنگلهای دور بتازم!!!
میخواهم دست در دست آرزو
بر بالهای پرواز
بسوی امید های تازه دست نیافتنی
به پرواز درآیم
میخواهم در تن رودهای تلاش
به سرانجام وصال
بدریای محبت جاری شوم ... در خود شکفتنی!!!
من عشق را ، از شب مهربانتر می بینم
که روشنی بخش شبهای تنهائیست
وخیالم مرا در جاده های شب
به سفرهای دور میکشد
نسیم چه سبکبال مرا بد نبال .... خویش می برد
زندگی ...آه زندگی... در بیداری شبها
هرگز ایستادن ونگریستن را
باور نمی کند!
آخر زندگی در شب .... رودی جاریست
که شعر مرا .... دریای افکار خویش کرده است
و میرود.... میرود تا از باریکه های راه
در رودهای ؛ بودن ؛جاری شود
میرود....تا بدیگر دریاهای اندیشه را
پیوندی داشته باشد
ودر موجهای کوتاه وبلند احساس
در موج...در موج ... زندگی کند
ودر عشق تحرکی یابد ....میرود....تا ... آه. ....!!!
۱۳۶۸/۱/۱۷/ از : فرزانه شیدا