___طغیان دل...__


___طغیان دل...___


بر پنجره چشم میدوزم 


سرمه ای شب را ،در ابر ،نظاره میکنم 


گاهی باید طغیانم را ...


هیجانِ زاده ی غم وشادی وگاه خشمم را 


بمانند گروه اسبهای چاوش و وحشی


در حلقه ی گروهی این زیبای وحش


با دل، همراه باشم


شاید آرام بگیرم ازپای کوبیدن های دل...


بر زمین سینه ای که ،آنقدر پا بران کوبیدند 


که دیگر نیازی به آسفالت دوباره ندارد...


وگوشه های نیز... چنان ترک برداشته ی زندگیست


که دیگر قیرگونی دوباره نیز.. بر زلزله این دل وحشی


بی ثمر مینماید


گاهی باید طغیان دل را گریست !


امانه ....گاه باید فریاددددددددددددد کشید


و فریاد کشید


آری تنها راه همین است ...!!!


فرزانه شیدا /16 نوامبر 2012 - آبانماه 1391