چون جز تو مرا یاری و دلدار دگر نیست
بگذار که من از همه بیگانه بمیرم
از عشق تو چون رانده شدم از همه مردم
بگذار که تنها و غریبانه بمیرم
این قصهء ما کام ندید از سر تقدیر
بگذار به ناکامی افسانه بمیرم
یارا به برم گیر در آن لحظه ی مردن
بگذار در آغوش تو مستانه بمیرم
ای دهر وصالش ندهی لیک تو بگذار
در نزد همین دلبر جانانه بمیرم
عمری چو بدل حسرت وصل است و وصالش
بگذار که حسرت دل و ویرانه بمیرم!!!
شعر از :فرزانه شید/ف.شیدا
Farzaneh Sheida-f.sheida