شهر شتاب
 
شهر شتاب
 
 
در عبور هیاهو از شهر شتاب .... که گامها تند

در فراز ونشیب زندگی.... از کنارهم
 
تند وپرتعجیل میگذرد
  
وبیگانگی ها ...  در تعجیل گامهای عبور

غریبانه با دیدگان سردوبی تفاوت
 
تلاقی میکند
 
وخستگی کا ر رکاب روز

تا دشتهای شب میتازد

در شهر سینه ها

عبور؛؛گامهای محبت؛؛؛  اینچنین شتابان نیست
 
و ؛ نگاه؛ را ،
 
گردابهای لحظه های تند وزودگذر... بدرون نمی کشد

؛آشنائی؛  را دیدگان  بی مهری ... دلسرد نمیکند
 
عشق سوار بر توسن سفید صبح
 
تا دشتهای سبز افق

تا نارنجی نور غروب...خواهد تاخت
 
  تا اسب سیاه شب را همراهی کند
 
ای گذر کرده از شهر هیاهو
 
تو نیز همراه او   با دل   همراه باش
 
که روزگار  بی مهری
 
قلبت را سنگی مسازد!!!!
 
ومحبت همواره طپش عشق را
 
در قلب تو زنده نگاهدارد

تو نیز با  او   ....  برو

اگر قلبت پذیرای عشقی ست!!!!
 
۱۳۸۶/۱/۲۵  
فروردین ماه فرزانه شیدا نروژ