در کوچه های شهر:
 
در کوچه  های شهر:
 
در کوچه های شهر...نشانی زتو نبود
آنگاه که چراغهای آبی درمیان شاخه ها
سوسو میزد
 
 ودریا  در  زلالی آب ... با موج خویش
بر خاک  تشنه  ساحل شنی .... فخر میفروخت
 وآ سمان ...آبی ترین سرود خویش را
 به پرنده می بخشید....
.....
 در کوچه های شهر ...نشانی، زتو نبود...!!
 
آنگاه که دستهای عاطفه
در هم گره میخورد
بیقراری به خانه دل سلام میکرد...
 قلب فشرده تر از پیش
دیدگان جستجوگر خویش...به کوچه می بخشید
 ... 
نشانی ز تو نبود!!!
و...آه...
 
آدرس ؛؛ بودن ؛؛ من  اما....گم میشد
درگذری که گذرگاه تو بود 
اما بی نشان ازتو !!!
 ...
اینک ... روزهای بی تو بودنم را
 آبی دریایم را...آسمانم را... موجم را
وآن ساحل شنی
 با گوش ماهی های سفید و رکه های قهوه ای
برایت باز نهادم !!!
 
گذر کن از کوچه هائی که در گذر من
نشانی ازتو...  هیچ در آن نبود!!!
....و از آنِ ِ تو باد... تمامی آن..
دریائی که ساحلش را وعده کرده بودی
 
آسمانی که... آبی عشقش را بمن بخشیدی
خیابانی وکوچه ای... که بامن  به رویا
 قدم زدی!!!
.....
 
در بودن من ...اما...نشانی از تو نبود!!!
آه ای رویای نوشته شده بر صفحه ی نور
ای واژه ها ی محبت الفبای عشقی نامرداد
رویاهایت را بتو باز پس میدهم
عشق ترا نیز !!!
 
زین پس اما.... نشانی ازمن نخواهد بود
نه بر صفحه نورانی عشق
که شبانه ها... خیره بر کلام تو بود
نه درکوچه های گذر
نه در چشم به آسمان.... نه در ساحل شنی
 نه درنگاه به امواجی که درونم را
در هجر  تو می شکست
نه در کاوش جستجو گر دل
که ترا می جست ...
در کوچه های همیشگی تو!!!
 
زین پس اما... نشانی از من نخواهد بود
نشانی ازمن  نخواهد بود!
 
همانگونه که میخواهی...
بی هیج... خدا حافظی...یا... بدرود تا همیشه!!!
 
فـرزانه شـــیدا
چهارشنبه 28 فروردین1387 
 
Farzaneh Sheida
 
 
آخرین سفر: غروب زیبائی از دریای بابلسر